موانع محبت از دید استاد امین دژاکام
برای اینکه محبتی جاری شود و شکل بگیرد چه مسائلی را میطلبد ؟ و چه مشکلاتی دارد برای اینکه انسان احساسی را درک کند ، چون محبت درجه خلوص دارد . هرچقدر خالصتر باشد عمق بیشتری دارد مثل آب (درجه خلوص آب چشمه با آبهای دیگر) محبت به این طریق پالایش میشود و به راحتی اتفاق نمیافتد ، تصویری را مطرح میکنم تا بهتر و آشناتر شوید و تصویر کلی به وجود بیاید که با چه موانعی سر و کارداریم .
وقتی کسی را دوست داریم یا شتابان به سمتش میرویم یا قهر میکنیم. حالت سومی وجود دارد که حالت سوم بکار میآید . انتخاب سوم به صورت پنهانی وجود دارد که باید پیدا کنیم . مسئله دیگر مالکیت و محبت است . مالکیت بامحبت عدم قطعیت دارد ، علاقه ترکیبی از محبت و مالکیت است . وقتی به شیء علاقه داریم ترکیبی از محبت و مالکیت است چون گاهی آدم چیزی را دوست دارد و مالکیتش را به دست میآورد این از بیرون دوست داشتن است ولی واقعاً چنین چیزی نیست و نشانهاش این است که انسان گاهی چیزی را میخواهد و به دست هم میآورد اما.......
وقتی بخواهی مالک باشی وقتی به تصرف درآمد کار تمامشده و مرحله بعدی وجود ندارد سندش مال ما میشود و کسی به آن دست نمیزند و خیالمان راحت میشود آن وقت تمام میشود . در روابط هم میتواند اینطور باشد بعد از ازدواج کار تمامشده و خیالشان راحت میشود که به هم رسیدند و زندگی در آن مقطع متوقف میشود . کسی در زندگی چهل سال تلاش میکند تا به شرایط خاص برسد ( به زمینهای زیاد ، درجه بالاتر و یا شرایط خاص ) وقتی به دست میآورد و مالک شد میبیند حسی وجود ندارد و کاری نمیتواند بکند و میبیند همه این مشقها را اشتباه نوشته قضیه مالکیت بوده .
عدم قطعیت بین مالکیت و محبت یعنی: وقتی مالکیت به شی به 100 درصد میرسد محبت در آن به نزدیک صفر میرسد ، وقتی محبت به بینهایت میرود قضیه مالکیت نزدیک به صفر میرسد . و این خیلی جالب است و علتش این است که ما مالک هیچچیز نیستیم چون وقتی مالک هستیم که خلقش کرده باشیم . این نقطه شروع قضیه است . حالا روی مالکیت تمرکز میکنیم . ما کیت همه جا مسئلهساز است . مالکیت خودش وابسته به چیز دیگری است . وقتی به چیزی احساس مالکیت داریم در واقع با داشتن و مالکیت آن میخواهیم برای خود تأیید و احترام بخریم .
مالکیت:نیاز به تأیید و احترام . برای چیز میخواهی ماشین گران قیمت داشته باشی چون وقتی ماشین داری مردم جور دیگر تأیید و احترام میکنند . برای چیز میخواهی مدرک داشته باشی جون وقتی مدرک داری مردم جور دیگر تأیید و احترام میکنند .
مالکیت پشتش یک نیرو و پتانسیل عظیمی نهفته است که این نیرو جاذبه به وجود میآورد . این جاذبه مشترک است با مثلث عشق ، چون مثلث عشق : جاذبه و حس و سایههاست . در مالکیت جاذبه هم به وفور دیده میشود و اینجاست که دچار اشتباه میشویم (نقطه اشتراک) وقتی فرد مجذوب چیزی میشود ، جاذبه ذهن را فریب میدهد که میتواند عشق به دختر یا پسر یا شغل یا درجه باشد ...
البته موقعی که در یک سیستمی جاذبهای که مربوط به تأیید و احترام است خیلی قوی شود باعث تراکم انرژی میشود مثل ماشین که وسیلهای است که خدمات میرساند و در نفس خودش خدمات رسان است. وقتی بیاید در جایگاه شخصیت بنشیند و ظاهر شود ٬تراکم انرژی زیاد وقایعی را به وجود میآورد و آن این است که ما حاضریم برای چیزی که صد تومان است ، پانصد تومان بدهیم (پول معادل انرژی در صور پنهان)
در صور آشکار وقتی حاضریم صد تومان را پانصد تومان بدهیم و ماهها انتظار بکشیم ، علتش تراکم انرژی در صور پنهان است پس مالکیت که مربوط به تأیید و احترام میشود باعث ایجاد میدانهای انرژی میشود که نباید به وجود میآمد ولی مسیرهایی بوده که شکلگرفته، پس هر چیزی که انسان حاضر شود به خاطرش بهای بیشتری بدهد به خاطر تراکم انرژی در صور پنهان است ولی عدهای هستند که حاضر نیستند این بها را بدهند در صورتی که میتوانند صد تا مثل آن را هم بخرند یک لایههایی از این عقب تر وجود دارد یعنی پشت مالکیت و تأیید و احترام به توقع داشتن میرسیم که مثال راحتترش این است که وقتی من میخواستم رانندگی یاد بگیرم عدهای از نزدیکان بودند که برای تمرین کردن به من ماشین ندادند من میگفتم اگر من بودم این کار را میکردم و در واقع خودم را گول میزدم .
گاهی حقهای وجود دارد و آن اینکه گاهی انسان خودش را جای دیگران میگذارد در حالی که نباید بگذارد یا گاهی دیگران را جای خودش میگذارد که نباید بگذارد من متوجه شدم آن توقع لایهای بود که من در درون خودم داشتم . وقتی یکی از دوستانم ماشین خرید من خیلی ناراحت شدم فهمیدم من مالکیت را داشتم چون نیاز به تأیید و احترام داشتم پس توقع یک لایه جلوتر از مالکیت وجود دارد . وقتی توقع داریم کسی کاری انجام بدهد اگر بگوییم حالمان ناجور میشود وقتی نگوییم هم حالمان خراب میشود . ناخودآگاه کلاممان زهرآگین میشود و با زخم صحبت میکنیم یا نقطه ضعفهای طرف را به رخش میکشیم وقتی نگوییم باعث تجمع حسهای منفی میشود .
توقع از کجا به وجود میآید ، توقع از ناتوانی انسان به وجود میآید چون توقع دارم دوستم ناتوانی مرا جبران کند . مثلاً من دندانپزشکم و دوستم هم دندانپزشک است و از من واردتر است . اتفاقی میافتد دوستم مرخصی میرود من باید مریضها را جواب بدهم وقتی او بود ناتوانی من را جبران میکرد حالا که رفته اینجا من ضایع میشوم و آبرویم میرود و آن تأیید و احترامی که برای خودم به عنوان دکتر به وجود آورده بودم از بین میرود .من فیزیک میخواندم، وقتی کسی میآمد سوال کند میپیچاندم ،چون درس را بلد نبودم، فرار میکردم این به خاطر این است که من کارم را بلد نبودم یا اینکه من تمام شخصیت خودم را در این میدیدم که پیش طرف حفظ آبرو کنم . اگر بلد نباشم انگار بیشخصیت میشوم .
وقتی این حسها در درونم از بین رفت ، سوادم بیشتر شد . وقتی حسها منفی زیاد شود قدرت یادگرفتن را از دست میدهید قابیت انجام کارها از بین میرود .
ناتوانی باعث ایجاد توقع میشود آخرین نقطه که من در خودم دیدم، هر جا نتوانستم به محبت برسم و یا درک کنم ریشه کار در ناتوانی خودم بود وقتی ناتوانی را که مثلاً کامپیوتر یا زبان بود را به توانایی تبدیل کردم و نیرویم را متمرکز کردم توقع از بین رفت ، توقع که رفت نیاز به تأیید و احترام از بین رفت ، مالکیت از بین رفت وقتی ما کیت از بین رفت محبت ظاهر شد .وقتی فقط جاذبه وجود دارد هر چیزی که فرد را به تأیید نزدیک کند خوشش میآید ، این خوش آمدن دوست داشتن نیست .
هیتلر اگر برایش خوب کار میکردی خوشحال میشد دلیل این نیست که.طرف را دوست داشته ، چون خواسته و تأیید او را برآورده کرده آن احساس را در شخص به وجود میآورد
نکته جالب این است که انسان تا وقتی این حسها را در درون خودش نمیشناسد، موقعی که حس بدی برایش به وجود میآید تمام تمرکزش روی بیرون از خودش است، روی بچگی ، روی پدر و مادر و..... صدها مجهول و مقصر پیدا میشود، فقط به یک دلیل و آن اینکه انسان هیچوقت به نا توانایی خود پی نبرد و نپذیرد و نبیند . وقتی ناتوانیاش را بپذیرد ، میگوید :همه این حرفها را زدی ولی دلیل این است که تو درست بلد نیستی کارت را انجام بدهی و وقتی اشکال را پیدا کرد همهٔ دلیلهای دیگر از بین میرود
در مسئله اعتیاد هم همین اتفاق افتاد، درباره اعتیاد صدها دلیل اجتماعی ، فرهنگی ،ژنتیکی مطرح میشود و اینها فقط یک کار میکند و آن این که از اصل قضیه و از دلیل اصلی انسان را دور میکند چون یک معلوم هست و چندین مجهول ، اگر تعداد مجهولها از تعداد معلوم یک دانه بیشتر باشد از نظر ریاضی آن مسئله جواب ندارد یعنی بینهایت جواب میتواند داشته باشد آن وقت مسئله این میشود که صدها دلیل درست است ، سم زدایی درست است ، طب سوزنی درست است ، طب سنتی درست است و ترک دارویی درست است و...
باید پارامترهای اضافه را حذف کرد و میرسیم به یک جواب : آقا در کار خودم توانایی لازم را ندارم واین در عمل کار راحتی نیست . نقطهای که من شروع کردم این بود ، وقتی گفتند دوستت نمرهاش شده 10 و تو شدی 8 بینهایت خوشحال شدم .
ما جزء کدام گروه هستیم گروه اول که از توقف دیگران خوشحال میشویم (یک حریف کمتر) که دیدگاهشان مالکیت است و یا از توقف دیگران خوشحال نمیشویم .
هیتلر شخص بسیار با نبوغی بود و میتوانست این حس را به وجود بیاورد که شما نژاد برتر هستید حالا این نیرو مقداری روی محبت است ، مقداری روی مالکیت . وقتی روی مالکیت باشد انسان در درون خودش از برتری دیگران ناراحت میشود. چیزهایی را که میخواهد و از او گرفته میشود باعث میشود حس خشم ، ترس و ناامیدی به او دست دهد ،حالا اگر توانست این سه حس را مهار کند آمادگی به دست آوردن را دارد یعنی اگر توانست ناراحتیاش را مهار کند کمکم این سه حس را در درونش کم کند آن وقت از موفقیت دیگران خوشحال میشود و این موضوع به سفر بسیار طولانی نیاز دارد .
باید اتفاقات زیادی در درون بی افتد، که انسان به این مرحله برسد . حسهایی وجود دارد که باید با آنها سرشاخ شود به خاطر چیزهایی که دوست دارد و از او گرفته میشود . باید از سه حس خشم، ترس و ناامیدی رد شود یعنی ناراحتی خود را کنترل کند . ذرهذره و کمکم ناراحت شود کمتر ناامید شود و کمتر بترسد هرگاه توانست کاهش دهد و هر گاه چیزی را که میخواست از او گرفتندو او حس ناراحتکننده را کاهش داد یعنی آمادگی این را پیدا میکند که این اتفاق برایش بیفتد . کار سختی است ولی ارزشش را دارد . ارزش دارد که با یک سری حال خرابیهای خودش رو برو شود ولی در نهایت پاداشی بزرگ بگیرد و پاداشش این است که دیگر انسانها را دوست دارد ، واقعاً دوست دارد و این بالاترین ثروت است . وقتی اینطور شد اتفاق جالبی میافتد و اینکه کسی نمیتواند از شما نفرت داشته باشد و خیلی سخت است . نمیتوانند با شما مبارزه کنند و شما یواشیواش تبدیل به شخصی میشوید که شکست در کارش کمتر و کمتر میشود و چون شکست از ناتوانی خود انسان است و انسان وقتی ناتوانیاش را بر طرف کند تبدیل میشود به فرد شکستناپذیر مانند حضرت علی (ع) *
منبع : وبلاگ لژیون آقای احمد حکیمی